-
شاید ناراحت شوی .
جمعه 13 خردادماه سال 1390 18:21
یا حق ای کاش نمینوشت از برای من چه رسد به مناجات با تو ، با توی سفید ، توی براق چقدر کار دارم وقتی کارم داری. و چه شیک میشوم همان وخت به سمت آفتابستان شما. نگاه میکنم به تو و گریهام میگیرد که پول کلاس زبان تو را به ازای فیلم فارسی زندمانی خودم دادم. نگاه میکنم به تو و چراگاه و شاید که زیر نسترن و وز به معده شون...
-
تمساح ( part2 )
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 12:02
-
دود کنیم
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 01:37
یا من هو راس مالی من وعده ارزن کفترهای هیچ حرمی را ندانم. ای حرامی. نمی دانستم وق وق سگها بنی آدم را کفتار می کند. تنبلی ام می آید تاریخ پنج رقمی نوبهار را به خود تلقین کنم. و تو لامصب همش اعصاب دینم را به هم می ریزی. تو از کجا می دانی که یک کیلو آهن سنگین تر است یا یک کیلو پمبه. بهتر است به جای شمردن خطوط عابر و نمره...
-
چشمام دکمه ای
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 02:07
و می دانستیم که ادامه دارد. و می دانستیم فرزند اولین قله ای را که فتح می کند پستان مادرش است. و قطعا این فتح مستتر می کند آن مثلث عشق و کفر و شهوت را. که سانسور کننده پیری است. علمی می شود و وانمود می کند در چارچوب می گنجد. تو نیک می دانستی که شاخ ترین کشف منی. تو ادامه من خواهی بود. تو آستانه من خواهی بود در برابر...
-
صابون ما
شنبه 2 مردادماه سال 1389 11:17
در سال قحطی در یاد دارم نقاط درگیر مختصات نبودند حروف و اعداد به احترام علامات قیام می کردند و سکوت به حرمت منبر بر ثباتش اصرار داشت. من خیانت کردم و از صفحه امیدواری آن دوران محو شدم. از خدایم بود کلماتی جاری کنم که حکم عدم مرا بدهند. شمشیر کشیدم و برای مصلحان آینده طلب توفیق داشتم. با شمشیرم در آسمان جملاتی نامرئی...
-
زندگی حس غریبیست که یک مرغ مهاجم دارد
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 00:14
یا له العجب احساس می کنم وقتی برای تو می نویسم به سان سیرک بازی تازه کار بر روی ریسمانی از شک گام می گذارم که یک سمت آن خداست و سمت دیگر ابلیس با پیشبند دندانهایش را برای لقمه ای که منم تیز کرده. تو به تنهایی از اوان عمرم همین ۲۴ سال تا به الان چنان ارزشهایم را رنده کرده ای که چنان. حلالت باشد اموالی که از کیسه ام...
-
تمساح
پنجشنبه 10 تیرماه سال 1389 01:48
خیال می کنم تمساحی چندش آور با زبان لیزش مرا می لیسد و به این مصیبت عظمی یک سطر اضافه کنم وداع تو را که عادلانه نیست. چگونه فراموش کنم تندیس شدنم را در معابر عمومی و آن پیرزن مهربان که زحمت کشید یک سطل آب به من پاشید. تا دوباره آن تمساح بیست ساله مرا بلیسد . مرا که خجالت می کشم راستش را بگویم و تو هی می گویی راستش را...
-
در همان ابتدای تاریخ
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 22:34
یا حق. من تنها برای تو داستانی را خالی می بندم تا بفهمی من اینجا را متری اجاره کرده ام و از ترس انتهای ماه باید به هر نحوی شده حرفم را به تو حالی کنم. امشب من و ابتدای تاریخ و من و انتهای جغرافیا با هم آینه را می دزدیم تا اینکه تا ابدالدهر برای یک لبخند کمی کمتر گریه کنی. من نمی توانم خودم را برایت ترجمه کنم آنجوری که...
-
آهن و سیخ و باروت
شنبه 29 خردادماه سال 1389 11:49
ما جدولهای پانزده در پانزدهی هستیم سرگرمی خداوندانی گشته ایم پناهندگان برجهای بلند برجهایی از من و شما ما دلبران کاغذی ما سجاده آب بکش های نا رفیق که فقط پنچری تاریخ راگرفته ایم جداولی خاشع که یقه هایمان چرم نیست با منقلی که فاز عبادت می دهد نه پس؟ من کافرم لابد. اما ای خدای معلول ناجوانمرد خدایا! ما بت شکنان تاریخیم...
-
آنقدر که بدانی
شنبه 29 خردادماه سال 1389 01:54
بیا تا سنگ نشکسته بیا تا آنقدر پست نگشتیم حتما می دانی که آسمان آقمان کرده. همین کم اندک مانده تا سینه هم بسوزد گفتند چون بیایی ظهر است و کوچه ای و داستانی مکرر می شود می چکد موازات و می خرامد و می نشیند عدالت همین کم اندک مانده از شب و آن غیب گو حاشا که بخوابد از شوق همین اندک کم مانده از شب و من حاشا که بخوابم از...
-
یا حق
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 01:24
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA شب روی شاخ گاو است. شب روی شاخ بز است. ومن مثال یک ستاره شناس نامرد این حقیقت را که زمین گرد است را از همه پنهان خواهم کرد. زمین صاف است و من چقدر نامردم که این عدالت را فدای مصلحت می کنم. در آن زمان ستاره گرا – باز هم یادم می آید قرونی را که پدرانمان قهرمانانی دوست داشتنی...